بخار چای ماسالا آرام در هوا میپیچد. جرعهای مینوشم و نگاهم به دنبال برگهاییست که از شاخه رها میشوند.
عجلهای برای نوشتن فهرست کارها ندارم. میگذارم زمان آرامتر حرکت کند؛ درست مثل یوگا، وقتی نفس را طولانیتر میکشم و بدنم نرمتر میشود. دلم میخواهد ببینم اگر خودم هم کندتر شوم، چه چیزی در درونم آشکار خواهد شد.
پاییز را نه بهعنوان فصلی برای خداحافظی، که فرصتی برای دیدن سکوت انتخاب کردهام.
فنجان را میان دستانم نگه میدارم و حس میکنم زندگی همین است: جرعهای گرم، برگهایی در باد، قلبی که آرامتر میتپد، و انرژی زنانهام که در سکوت پاییز بازمیتابد.
۱۴۰۴/۷/۲

آخرین دیدگاهها