صداقت همانند صبح است؛ آميخته به تازگی‌ست.

 

اگر كاغذها اراده داشتند، سفيد می‌ماندند. اگر می‌توانستند راستی را وصف كنند، سكوت می‌كردند.

چندی پيش تصميم گرفته بودم درباره‌ی صداقت بنويسم. از يوگا آموخته‌ام كه لازمه‌ی گذر از مرحله‌ب «ياما» (اولين مرحله از مراحل هشتگانه‌ی يوگا) رعايت و تسلط بر اصول پنج گانه‌ی آن است. گام نخست: «آهيمسا» يا «كنترل خشم» و گام دوم «ساتيا» به معنی صداقت.

نمی‌خواستم به  اندرزهای كليشه‌ای اكتفا كنم و از تعاريف معمول درباره‌ی راستگویی در پندار و گفتار و رفتار انشا بنويسم. در گوشه‌ای از ذهنم در فضایی آزاد واژه‌ی «صداقت» نهاده شده بود كه پيوسته به آن می‌انديشيدم. در هر مكانی كه بودم، می‌كوشيدم تا بتوانم در هر چيز و هر كسی، به شيوه‌ای نو صداقت را بيابم. باری زندگی‌ام دگرگون شد و صداقت را صداقت‌وار آموختم.

آن‌هنگام كه نقاب‌ها از ميان آدم‌ها كنار بروند، لب‌ها به راستی گشوده خواهند شد. راست می‌گويند كه طعم حقيقت تلخ است. حقيقت درون‌مايه‌ی صداقت است و سخن آدم صادق گاهی به تلخی می‌گرايد.   

در گذران آن روزهای تلخ، دوستان و نزديكانم و همه‌ی کسانی كه به صداقت در گفتار و رفتارشان اطمينان خاطر داشتم، دروغگو به نظر می‌رسیدند. بدون شک اين چيزی بود كه من به اشتباه می‌پنداشتم. اما احساسی ملالت‌بار در من حضور مداوم داشت و اين‌طور به نظر می‌رسيد كه آنچه در هرلحظه تنفس می‌كنم، «دروغ» است.

به سوی‌جان‌پناه هميشگی خود در ميان كتاب‌ها روانه شدم. مطالعه كردم. درباره‌ی حقيقت و صداقت خواندم. با خود گفتم: «لابد كسی كه اينها را نوشته، يا زيادی خوش‌بين بوده و يا هيچ‌گاه تجربه‌ی ناخوشايند رويارويی با دنيای دروغين را نداشته.»

باری من چگونه می‌توانستم در ستايش از صداقت بنويسم مادامی كه دروغ مانند سيم‌های خاردار، پيرامونم تابيده شده بود. ننوشتم.

يك روز از سوی خانم سردبير، پيامی كه مشتمل بر جملاتی مهرآميز بود دريافت كردم. ايشان در پايان پيام خود اظهار كرده بودند كه مشتاقانه در انتظار دريافت مقاله‌ی مهرماه هستند. در پاسخ به پيام ايشان «دروغ» گفتم.

عذرخواهی كردم و گفتم: «گرفتار بودم. نتوانستم بنويسم.»

اگرچه آنچه گفته بودم دروغ نبود. دروغ دامن‌گيرم كرده بود؛ من به راستی دغدغه‌مند اين مساله بودم. اما اکنون خوشحالم كه نوشتم. و صادقانه نوشتم.

نگاره‌ام در اين راستا بايد به شيوه‌ای كه يوگا به من آموخته بود نمايان مي‌شد. باری خود را خدمتگزار يوگا می‌دانم و قلم‌ام به نوشتن از يوگا متمايل است.

صداقت در يوگا با واژه‌ی سانسكريت «ساتيا» شناخته مي‌شود. از همان لحظه‌ی نخست كه نام «ساتيا» را شنيدم، به اين واژه علاقه‌مند شدم. ساتيا؛ همانند كودک است. در همه‌حال نگاهی زلال دارد. مثل آدم بزرگ‌ها نيست كه گاهی چشم‌هايشان نیز دروغ می‌گويند. و صداقت نيازمند مراقبت است. مثل يک كودک.

صداقت همانند صبح است كه آميخته به تازگی‌ست. از ديدگاه من در هر چيز نو و تازه‌ای می‌توان صداقت را يافت. در صبح، در رايحه‌ب نان تازه در دقايق آغازين روز. و در هركجا كه دم، نو گردد.

ساتيا می‌گويد: تعجبی ندارد كه من را درک نكنيد. همه چيز را متعادل نگه داريد. در اين صورت من ديده و شنيده خواهم شد. از آدم‌ها به اندازه‌ی راستی‌شان انتظار داشته باشيد. وقتی احساس كرديد حضور من كمرنگ شده، كافی‌ست كه مرا بخواهيد. خودتان خواستار من باشيد و مالامال از ساتيا. مرا جایی بيرون از خود جستجو نكنيد. نه در آدم‌ها و نه در وقايع و داستان‌ها. با اين همه می‌توان مرا در همه جا يافت. در هركجا كه شما حضور می‌يابيد. و لحظه‌هايتان را به بوی تازگی عطرآگين می‌كنيد.

هنگامی كه فكر و ذهن مقيد به صداقت گرديد، آوای راستی به گوش خواهد رسيد. گفتار و رفتار آدم آميزه‌ای از راستی خواهد شد و هر نفس آدمی موجی از صداقت می‌شود كه در همه‌ی وجود جريان می‌يابد.

هنگامی كه در درون خود با تمام قوا جويای صداقت باشيم، خواهيم ديد كه او حاضر است؛ و حضور هميشگی صداقت نيازمند توجه و مراقبت است. 

صداقت نيازمند سكوت است.

پيش‌تر گفته بودم كه در هر مكان و هر زمان جويای صداقت بودم. اما كوشش من در اين راستا زمانی به ثمر نشست، كه گهواره‌ی آرامش از حركت ايستاد و من در بستر سكوت، سكون يافتم.

فاطمه توازنی

شهریور ۱۴۰۱

 

 

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *