قصهی ما
من، مراقبه و نوشتن
نوزده ساله بودم كه برای نخستينبار به مراقبه نشستم. توی سالن باشگاه يوگا، روی مت يوگا، چهارزانو نشسته بودم. مربیام میگفت: «ستون فقراتت را صاف كن. چشمانت را ببند. حالا يک دم و بازدم عميق بگير. به نفسهايت توجه كن. با دم و بازدمهايت همراه شو. به فضای ذهنت آگاه شو. به تماشای افكارت بنشين. صدای افكارت را بشنو. در سكوت به آنها گوش كن. اما با آنها گفتگو نكن. آنها را رها كن…»
درحالیكه با كمک مربیام از مراحل ورود به مراقبهی عميق گذر میكردم، ذهنم بارور سوالی بود. «پس چرا اتفاق نمیافتد؟»
وقتی داشتم مراقبه میكردم، میكوشيدم افكارم را رها كنم. اما انگار در انتظار معجزهای بودم. معجزهای كه در یکآن اتفاق بیفتد. صفحهی افكارم را شفاف كند. و درونم را غرق نور؛ با اين تصور اشتباه مدت زمان زيادی نتواستم از جهانِ يوگا و مراقبه بهرهمند شوم.
امروز از نخستين تجربهی مراقبهام برای پرتوجويان كلاسم گفتم. گفتم: «در
انتظار معجزه نباشيد. از امروز مراقبه كودک شماست. و نيازمند مراقبت روزانه است.»
يكی از پرتوجويان پرسيد: «چقدر طول میكشد تا به نتيجه برسيم؟»
چه سوال آشنایی؛ شبيه به سوال ذهنی من در نخستين تمرين مراقبهایام بود.
به او گفتم: «مراقبه نيازمند صبوریست.» گرچه میدانستم اگر به تمرين روزانه ادامه دهد، مراقبه خودْ او را شكيبا خواهد كرد. به او گفتم: «مراقبه يک تجربهی عميق شخصی است. فرايندیست كه برای هريک از ما جهانی با كيفيات متفاوت میسازد. اما در آخر، همهی ما را با طبيعت پيوند خواهد داد. و اين طعم شيرين مراقبه است.»
استاد آيينگر دراينباره چنين میگويد: «قند را بايد چشيد تا شيرينی آن را فهميد، و شيرينی آن را نمیتوان با واژهها شرح داد.»
بعد همگی آماده شديم برای ورود به مراقبه. آنچه سالها پيش از مربیام آموخته بودم، آنچه در تمام اين سالها مثل قند چشيده بودم را توصيف كردم. با هم به مراقبه نشستيم. بعد از مراقبه از تجربهی پرتوجويان پرسيدم. هركدام تجربهی متفاوتی داشتند. بعضی از آنها پس از مراقبه احساس خوشايندی داشتند. بعضی از آنها گله داشتند كه ذهن وسوسهگر ياریشان نكرده است. يكی از آنها نيز دچار برونريزی عاطفی شد. به او فرصت داده شد تا به تماشای احساسات متلاطم خود بنشيند. از آنها گذر كند تا دريای مواج درونش آرام گيرد.
مراقبه يعنی گذر از همهی ترسها، خواستهها، اميال و احساسات. يعنی رهايی از پنجههای حواس.
بسياری از آدمها گمان میكنند كه مراقبه كار سختی است و انجامش نمیدهند. درحالیكه حواسپرتی در مراقبه نشانهی آزاد شدنِ خستگیهاست.
در درون همهی ما ردپايی از فراز و نشيبهای زندگی وجود دارد. انباشتی از آثار روحی و روانی اتفاقات روزمرهمان، كه با آنها دستوپنجه نرم كردهايم. اما فرصتی برای رهايی از خستگیهامان نيافتهايم. از سوی ديگر مراقبه میتواند محركی برای تروماهای درونیمان باشد. برونريزیهای احساسی ممكن است با علائمی مانند ضربان قلب نامنظم، سرگيجه، سردرد و تغيير در تنفس اتفاق بيفتد. احساس گريه، عصبانيت و به ياد آوردن خاطرات تلخ نيز هنگام مراقبه طبيعیست. زيرا مراقبه به آنچه در درون ماست آگاهی میدهد.
برای همين است كه پرتوجويان را تشويق به گفتن تجربهی خود از مراقبهشان میكنم. و به همينخاطر است كه از آنها میخواهم پس از هر تمرين مراقبهای از تجربهی خود بنويسند. نوشتن خودْ نوعی مراقبه است. و به آنها در كشف احساسات عميقشان كمک میكند.
برای پرتوجويانیكه دچار برونريزیهای عاطفی میشوند، راهكارهایی ارائه میدهم تا آنها هم بتوانند از فوائد مراقبه بهرهمند شوند. راههایی مثل پيادهروی آگاهانه، نوشتن روزانه، مراقبه با شنيدن يک موسيقی آرام و يا انجام تمرينات فيزيكی يوگا كه سبب كاهش استرس میشود.
پس از يک تمرين مراقبهای، و گفتوگو دربارهی تجربهی پرتوجويان، از آنها خواستم با نوشتن به مراقبه بنشينند. از حال و هوای فكریشان بنويسند. از آنها سوالاتی پرسيدم. «آيا تا بهحال دربارهی خودتان نوشتهايد؟ شما چه ويژگیهایی داريد؟ چه چيزهایی شما را آزار میدهد؟ چه چيزهایی شما را شاد يا غمگين میكند؟ نگرانیشما چيست؟ از چه میترسيد؟»
من همواره پرتوجويان كلاس مراقبه را تشويق به نوشتن میكنم. به آزادانه نوشتن. نوشتن از هر فكری به فكر ديگر. درست مثل زمانی كه در گذرگاه ذهنمان به تماشای افكار مینشينيم. با نوشتن از افكار و احساسات ذهن آرام میگيرد. به آنها از آپاریگراها گفتم. از پاكسازی درونی. گفتم نوشتن غبار ذهنتان را پاک میكند و سبب آپاریگراهای ذهنی میشود. وقتی ذهن آرام وشفاف شد، انديشه تابناک و پاسخ دريافت میشود.
ديگر كسی نمیپرسيد: «پس چرا اتفاق نمیافتد؟»
وقتی مراقبهگر باشيم، همواره از گرههای ذهنی رها هستيم.
به بيان پاتانجلی، يوگا يعنی: «رهايي و سكون از نوسانات و فرايندهای گوناگون ذهنی.» برای همين است كه من مراقبه را قلب تپندهی يوگا میدانم. مگر مراقبه و رهايی را میتوان از هم گسيخت؟
ميان مراقبه و نوشتن تنها رهایی نهفته است. از مراقبه تا نوشتن راهیست به اندازهی خلأ ميان دم و بازدم. به اندازهی رسيدن من به من.
آخرین دیدگاهها